رفت حسن تو و عشقت بدل من باقیست رونق افتاده از آن گلشن و گلخن باقیست از فراق تو از آن روی ننالم که هنوز شربت وصل ترا وقت چشیدن باقیست مردم دیده ام از حسرت رویت بازست خانه با خاک برابر شد و روزن باقیست زندگی بار سفر بست و هوس بازبجاست کاروان رفت ازین منزل و برزن باقیست رمقی نیست بتن بسمل ما را که همان در دلش حسرت در خاک تپیدن باقیست از زبان گرچه فتادم، خبرم بازمگیر تاب گفتار نه و ذوق شنیدن باقیست کی شوم از تو تسلی به نگاهی هیهات حسرت روی توام تا دم مردن باقیست میوه باغ تو شد قسمت اغیار و مرا هوس میوه ای از باغ تو چیدن باقیست میبرد بخت بمیخانه ام امروز طبیب که نه ساقی نه قدح نه می روشن باقیست طبیب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/114297