از نفس گرم من عالمی افروخته می نگرم هر کرا ز آتش من سوخته داغ غم تو بدل موسم پیری رسید صبح دمید و هنوز شمع من افروخته بهر شهانست گنج خاص خودم آنکه هست مخزن صد گوهر این جان غم اندوخته ماه و ره بندگی، خواجه مزن طعنه ام بر قدم این جامه را دست قضا دوخته عشق در آن وادیم سوخت که از رهروان تو ده خاکستری هر قدم اندوخته جان اسیران که سوخت باز؟ کز آن صیدگاه آید وآرد نسیم بال و پر سوخته گو منما رخ بمن حاجت نظاره نیست شوق تو در دیده ام بس نگه اندوخته خنده ترا و مرا گریه بود خوش، که داد آنکه ترا خنده یاد، گریه ام آموخته نور محبت طبیب از دل بی غم مجوی کی دهدت پرتوی شمع شب افروخته طبیب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/114402