مرا رنج بسیار و کم روزگار بشادی کسم نیست آموزگار نه هستند یاران من مهربان نه هستند خویشان من سازگار زمانی همی نالم از یار بد زمنی ز رنج و بد روزگار شود نیک روز بد از یار نیک مرا بدتر از روزگار است یار مرا دل فکار است دائم ز دوست ز دشمن بود هر کسی دلفکار اگر دشمن و دوست یکسان بو چه دوست و چه دشمن چه خرما چه خار از آن دشمنی کو بود دور دست تواند رهاندن بدستان و چار چگونه تواند ز دشمن گریخت کسی کش بود دشمن اندرکنار ایا عاشقی بی دل و بی روان گهی گرم خوار و گهی سوگوار چه نالی چو رعد و چه گریی چو ابر چه گوئی تو چندین چه پیچی چو مار همیشه ز دل نالی و دیده هیچ که دارند جان گرامیت خوار که دید این رخ یار پیمان شکن برفت از پی یار بی زینهار قطران تبریزی : دیوان اشعار : مقطعات : شمارهٔ ۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/115503