همی گذشت بکوی اندرون بت مشکوی ز روی او شده جای نشاط و رامش کوی جفا نمود و بمن روی باز کرد بخشم ز خشم چون گل صد برگ برفروخته روی برفت و ماند مرا دلفکار و زار بجای ز دیده بر دو رخ از جوی خون گشاد آموی رخم بزردی زر است و تن بزاری زار دلم ز ناله چو نال است تن ز مویه چو موی بعشق خوبان گر با تو دانش است مو رز بگرد خوبان گر با تو مردمی است مپوی ازین نداد خداوند مهر خوبان را ز مردم آنکه خداوندشان نداده مجوی هرآنکو گوی زنخدان نیکوان جوید دلش همیشه بود همچو پیش چوگان گوی اگر درست کند بخت نام و کنیت من ببوسه داد دل خویشتن بخواهم از اوی قطران تبریزی : دیوان اشعار : مقطعات : شمارهٔ ۱۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/115578