من خاک چنان با دم، گاو زلف تو جنباند در آتشم از آبی کاندام، تو را ماند مه در گرو خوبی، از عکس بنا گوشت ششدر بفره خواهد اول بر او راند توفیر دل و دیده، از روی تو این باشد کاین بیند و خون گریه آن خواهد و نتواند چشمت چو مرا بیند، گوید که به ننشینی تا غمزه خونخوارم جائیت به ننشاند زینسان که به بیدادی، تو دست بر آوردی جز یارب مظلومان، دست تو که پیچاند دردت چو نهان دارم، کز تخته رخسارم هرکس که مرا بیند چون آب فرو خواند گویند نمیداند حال تو اثیر، آن بت من صنعت او دانم میریزد و میداند اثیر اخسیکتی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/115892