روزی که جفاهای تو بر یاد من آید دل نوش کند غصه و از خویشتن آید چون صفّ بلا، راست کنی از سر تسلیم مرد آن بود آری، که نه کمتر ززن آید گر تیغ بیالاید عشقت بمن این فخر حاشا که ز صد پیرهنم یک کفن آید تا چند زبان گرد بدارم که لب توست چیزی که ز ایام بدندان من آید من گرد سر کوی تو از بهرتو گردم بلبل ز پی گل بکنار چمن آید بشکست دلم زان شکن زلف مبادا کز چشم بدان برشکن او شکن آید اثیر اخسیکتی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/115903