همه عارض تو بینم، چو نظر بر آب دارم همه چهره ی تو بوسم، چو بکف شراب دارم بدعا لب توخواهم، پس از آن چو اشک ریزم رخ خویشتن برنگ لب تو خضاب دارم تو نقاب رسته دُرّ ز عقیق ناب داری من خسته دل در اشگی، ز عقیق ناب دارم بدو زلف باز چنگل چه نکو بطم گرفتی چو زاشک دیده دیدی، که وطن درآب دارم همگان ز آتش تو، شده اند کرم و روشن من تنگ روزی از وی، نه تبش نه تاب دارم پو بدیدنی مجرد، دل و دین نهاده باشم نه تو و نه منت تو، مه و آفتاب دارم به نقاب در نشستی، که نهان و مه به بینی من از آن نهان خود را ز تو در نقاب دارم چو عذاب تو عتاب است و جفای تو جدائی دل از این جفا ندارم سر آن عذاب دارم ز سر فسوس گفتی که اثیر هیچ داری اگرم بجان امانی بدهی، جواب دارم ز تحمل که باشد ز تو کهنه عاشقان را گله نیست یار بد عهد، دلی خراب دارم اثیر اخسیکتی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/115971