ما مانده ایم و جانی، در دست غم بمانده از عمر بیش رفته، از صبر کم بمانده در دل شرر فتاده بر مغز تف رسیده از روی آب رفته در دیده نم بمانده از سر گذشت کردون سر برخط حوادث نالان و اشک ریزان همچون قلم بمانده با این دو روزه هستی، بنشسته تن ولیکن از لذت فراغت دل با عدم بمانده کاری چو گنج قارون، رخ در نشیب داده دردی چو کوه قارن، ثابت قدم بمانده دست که چید گلها، از شاخ شادمانی امروز تا ببازد، در خار غم بمانده الا دو دم نمانده از تف عمر با ما صد داغ و درد حسرت با آن دو دم بمانده روزی بقای عالم در شب فتاد و آنگه امید را دماغی بربوک هم بمانده گیتی نمای طبعت، زنگار خورد اثیرا در بند مرد زنگی از طوس و جم بمانده اثیر اخسیکتی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116011