نیم شبان دلبرک نیم مست بهر صبوحی زبرم چست جست زلف کما بیشتر از جام خورد صدره بسا بیشتر از زلف دست بانگ برآورد بشادی که کو آنکه طلسم در غم او شکست بستد از او جام ببالین من تنگ به برآمد و پیشم نشست هر دو یکی کرد دل و دوستی جامه آسایش و جای نشست گفت بشارت، که باقبال صبح عالم از آرایش ظلمت برست صبحدمان ای بت خورشید چهر می خوری و خواب کنی، خیر هست قصد مکن تا مژه بر هم زنی چونکه شوم چون مژه ات می پرست کس چه گمان برد که ریش اثیر مرهم از آن دست پذیرد که، خست اثیر اخسیکتی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116049