آمد نفس به آخر یک هم نفس ندارم هم کمترم ز هیچ و هم هیچکس ندارم جز سوی تاب زلفت از دل اثر نیابم جز وصل خاک پایت درسر هوس ندارم بیدادگر نگارا رحمی بکن چو دانی کاندر جهان به جز تو فریاد رس ندارم از شام تا سحرگه گردم بگرد کویت چون هست شحنه عشقت بیم عسس ندارم گاه از نفس بسوزم دریا و کوه گاهی گردم چنانکه گوئی درخود نفس ندارم شاید که نیست گردم تا سال و ماه باری دل در قفس نبینم جان در حرس ندارم ای عقل چند گوئی کاخر کجاست صبرت گر تو ببوی صبری من صبر پس ندارم سید حسن غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116355