چو از غم کنم چاک پیراهنم را ز مردم کند اشک پنهان تنم را چه سان با قد خم کنم عزم کویش گرفتست خار مژه دامنم را غمت دانه ها می فشاند ز چشمم بباد فنا می دهد خرمنم را نیامد ز دست تو ای من غلامت که در طوق ساعد کشی گردنم را ز هر سو ره آرزو بست بر من سرشکم که بگرفت پیرامنم را مبین محتسب تند در ساغر می مکن تیره آیینه روشنم را ز غم مرده ام ماتم خویش دارم فضولی ملامت مکن شیونم را فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116713