بخاک ره کشیدم صورت جسم نزارم را بدین صورت مگر بوسم کف پای نگارم را غبار رهگذارم کرد شوق امید آن دارم که گاهی خیزم و گیرم رکاب شهسوارم را شدم خاک ره غم اشک خواهد ریخت بر حاکم بهر چشمی که دوران توتیا سازد غبارم را ره رسوایی از فرهاد و مجنون یافتم خالی ز خار و خس زمانه پاک کرده رهگذارم را غبار آستانت گریه ام را می دهد تسکین ازین به توتیایی نیست چشم اشکبارم را حذر کن ای فلک از آه و اشک من مکن کاری که ناگه بر کشم از قهر تیغ آبدارم را فضولی قصه بیداد آن گلرخ چه می خوانی چرا نومید می سازی دل امیدوارم را فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116716