نهان می سوخت چون شمع آتش دل رشته جان را زبان حالم آخر کرد روشن سوز پنهان را ز رشک آن که دامن روی بر پای تو می مالد بدامن می رسانم متصل چاک گریبان را نظر بر حال من از چشم بیمارت عجب نبود که اهل درد می دانند قدر دردمندان را بخوناب جگر آغشته ام چون لاله سر تا پا اثر بینید داغ عشق آن گلبرگ خندان را دلی شد بسته هر تار زلفت حسبة لله کره مفکن برو بر هم مزن جمعی پریشان را ز خط بر مصحف حسنت فزون شد رغبت دلها که با اعراب طفلان خوبتر خوانند قرآن را فضولی صفحه جان را ز عکس دانه خالش چنان پر کن که مطلق جا نماند داغ هجران را فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116717