ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم تو را تا نکردم مست کی راز نهان گویم تو را بس که از حیرت بود هر لحظه ام حال دگر حیرتی دارم که حال خود چه سان گویم تو را کی توانم گفت حوری در لطافت یا ملک هر چه نتوان دید چون باشد که آن گویم تو را ساعتی بر چشمه ی چشمم نمی گیری قرار زین روش می زیبد ار سرو روان گویم تو را الفت جان را ثباتی نیست می ترسم ز هجر جان من از دل نمی آید که جان گویم تو را شمع من یاد تو تنها نیست دور از طعنه می کنم ذکر بتان تا در میان گویم تو را تا ز گردون نگذرد شبها فضولی ناله ات سگ به از من گر سگ آن دلستان گویم تو را فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116723