گر سر کویت شود مدفن پس از مردن مرا
کی عذاب قبر پیش آید دران مدفن مرا
چند باشم در جدل با خود ز غم ساقی بیار
شیشه می تا رهاند ساعتی از من مرا
دوست چون می خواهدم رسوا ندارم چاره ای
می شوم رسوا چه باک از طعنه دشمن مرا
ز آتش دل چون نمی سوزد روان گویا که هست
استخوانهای بدن فانوس وش زاهن مرا
کام من معنیست نی صورت ز یوسف طلعتان
من نه یعقوبم چه ذوق از بوی پیراهن مرا
خنده دارند بی پروا ز آسیب خزان
چون نیاید گریه بر گلهای این گلشن مرا
رفت جان از تن برون تن شد فضولی خاک ره
عشق او شد آفت جان و بلای تن مرا
فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۳۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/116737