تندست یار و بی سببی می کند غضب دارد غضب همیشه بعشاق زین سبب مطلوب را چو نیست مقام معینی هرگز نمی رسد بنهایت ره طلب معلوم می شود که ندارد مذاق عشق او را که از حرارت می می رسد طرب کام از لبت چگونه بیابند جان و دل دل می رسد بجان ز تو جان می رسد بلب تو چشمه حیاتی و ما ظلمت فنا از ما هوای وصل تو امریست بس عجب ما طالب تو و تو گریزان ز قرب ما اینست کار ما و تو پیوسته روز و شب الفت میان ما و تو بسیار مشکل است تو در پس حجابی و ما در ره ادب چون غیر ممکن است فضولی وصال دوست بیهوده چند در طلبش می کشی تعب فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116763