زلال فیض بقا رشحه ز جام منست حیات باقی من نشاه مدام منست بمن فرشته کجا می رسد ز رفعت قدر حریم درگه پیر مغان مقام منست مراست حرمتی از فیض می که پیر مغان مدام خم شده از بهر احترام منست چو من نبوده کسی را ز عشق بدنامی همیشه خطبه این سلطنت بنام منست ز دیده دور کن ای اشک خار مژگان را که جلوه گاه سهی سرو خوش خرام منست بمشک سر چو بنفشه فرو نمی آرم کنون که بوی ازان زلف در مشام منست فتاده است فضولی بدستم آن خم زلف هزار شکر که دور فلک بکام منست فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116774