کم التفاتی خوبان به عاشقان ستم است زهی ستم که تو را با من التفات کم است کی از بنفشه گشاید کجا بنافه کشد دلی که بسته آن گیسوان خم به خم است قدم خمیده چنان شد که کس نمی داند مرا به راه تو پوینده فرق یا قدم است ز دام شوق دل ما نمی رهد مادام که سنبل تو گذرگاه باد صبحدم است طبیب را الم من نماند تا ره برد به لذتی که مرا در ره تو از الم است چنین که زندگیم با غمست در عشقت مرا ازان که اجل قصد جان کند چه غم است ز رنج عشق فضولی فراغتی مطلب خموش باش که ذوق حیات مغتنم است فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116799