بخاک پای تو تا ترک سر نخواهم کرد هوای کاکلت از سر بدر نخواهم کرد قضا که عشق توام یاد داد می دانست که غیر عشق تو کار دگر نخواهم کرد چنان ز دست غمت خاک کرده ام بر سر که روز حشر سر از خاک بر نخواهم کرد مپرس حال دل خسته ام طبیب که من ز راز خویش کسی را خبر نخواهم کرد نمی برم ز تو پیوند گر برند سرم بترک سر ز تو قطع نظر نخواهم کرد سرم خوشست بسودا اگر چه می دانم که با چنین سر و سودا بسر نخواهم کرد فضولی آتش غم گر دهد بباد مرا شکایت از غم آن سیمبر نخواهم کرد فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116840