بحالم التفات آن ماه رو بسیار کم دارد دل از کم التفاتیهای او بسیار غم دارد دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی از کین بسان صبح تیغ التفات او دو دم دارد چه خوش باغیست عالم پر گل و سوسن چه سود اما گلشن بوی تغیر سوسنش رنگ عدم دارد نمی گردد خیال گرد راهش دور از چشمم محالست این که خیزد گرد از جایی که نم دارد از آن لطفیست بر من هر ستم عمریست کان بدخو ز بیم طعنه بر من لطف در رنگ ستم دارد قد خم گشته ام را چرخ دور انداخت از کویش کم افتد بر نشانه از کمان تیری که خم دارد بساط عشق کم می ماند از منصوبه خالی فضولی نیست بازی عشقبازی صد الم دارد فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116841