تا باد پرده از رخ آن سیمبر فکند رسم صبوری از دل عشاق بر فکند دور از رخ تو سوخت جگر این چه آتشست کز چشم بر گرفت هوا در جگر فکند بودم اسیر خال تو خط نیز بر دمید حسن رخت مرا ببلای دگر فکند هر نور کآن نگشت بنظاره تو صرف آن را چو اشک مردم چشم از نظر فکند مردم مگو سیاهی داغیست کز دلم بر داشت موج خون و درین چشم تر فکند صیت و صدای سیل سرشکم که شد بلند آوازه جمال تو در بحر و بر فکند خاک درت نکرد فضولی مقام خود او را بدین گناه فلک در بدر فکند فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116869