هر که چراغی ز برق آه ندارد در شب هجران سوی تو راه ندارد هر که ندارد دلی چو آینه زاهن در رخ تو تاب یک نگاه ندارد هر که ندارد سرشک و آه دمادم دعوی عشق ار کند گواه ندارد بی تو سراسیمه اند عقل و دل و جان همچو سپاهی که پادشاه ندارد طالب وصل است دل و لیک دمادم تاب ملاقات گاه گاه ندارد مهر تو کردست چون هلال قدم را آنکه تو داری نه مهر ماه ندارد از غم و اندوه روزگار فضولی جز در پیر مغان پناه ندارد فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116876