بدرد و محنت بسیار ما را یار می داند ولی کم می کند اظهار آن بسیار می داند مگو با من چه ربطیست این که با دلدار دارد دل که آن سریست دل می داند و دلدار می داند ازو دیدم وفا تا گریه شد کارم بحمدالله فتاده با کسی کارم که قدر کار می داند بمقدار محبت می نماید لطف با هرکس غلام طبع آن طفلم که این مقدار می ماند بدی گر از حسد اغیار گوید پیش یار از ما چه غم چون یار ما را بهتر از اغیار می داند ز من پرسید محنتهای سودای سر زلفش که اندوه شب تاریک را بیمار می داند فضولی راز دل را من چه حاجت بر زبان آرم چو دلبر هر چه دارم در دل افکار می داند فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116904