ای مرا هر لحظه در عشق تو بازار دگر نیست بازار ترا جز من خریدار دگر هست با اغیار پنهانی ترا صد لطف و من می کشم هر لحظه از لطف تو آزار دگر از ستمکاریست پیکانی درون سینه ام وه که می خواهد برون آرد ستمکار دگر خم شد از بار غمم قامت خدا را ای طبیب رحم کن از مرهم زخمم منه بار دگر نیست ناصح کار من ترک طریق عاشقی تا مرا عشق است کار از من مجو کار دگر یار من شبهای تنهایی خیال یار بس ترک جان کردم نمی باید مرا کار دگر چاکها دارد گریبانم فضولی همچو گل بس که هر دم می خلد بر سینه ام خار دگر فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116906