دلا بمهر رخش دیده پر آب انداز ترست پرده چشمت بآفتاب انداز صبا که گفت که حرفی ز بی قراری ما بگوی آن گل تر را در اضطراب انداز نقاب کرد تن خاکیم ز چهره جان گرت هواست که افتد ز رخ نقاب انداز میانه من و تو هستی منست حجاب بیا و آتشی از رخ برین حجاب انداز چه می دهی از سر التفات دل برقیب سکیست جانب او سنگ اجتناب انداز شدم خراب ز بی رحمی تو رحمی کن گهی ز لطف نظر بر من خراب انداز چه کار تست فضولی قبول قید ورع ترا که گفت که خود را درین عذاب انداز فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116915