یارب بحق حرمت رندان درد نوش ما را میفکن از نظر پیر می فروش می نیست آب دانه انگور بلکه هست خون دلی ز جور فلک آمده بجوش اخبار ساکنان سراپرده فناست هر غلغله که می رسد از جوش می بگوش باده فتاده است بجوش از خروش چنگ وز جوش باده چنگ فتادست در خروش ساقی بیار باده که بگشایدم زبان گویم ترا که از چه سبب مانده ام خموش بازار دهر را همه بر هم زدیم نیست جز باده جوهری که بریزد بنقد هوش قید علاقه هست فضولی کمال عیب زنهار پرده ز تجرد باو مپوش فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116922