ماه را در مشک پنهان کرده‌ای مشک را بر مه پریشان کرده‌ای چشم عقل دوربین را روز و شب بر جمال خویش حیران کرده‌ای از شکنج زلف رستم افکنت هر زمان صد گونه دستان کرده‌ای دام مشکین است زلف عنبرینت دام مشکین عنبر افشان کرده‌ای من دل و جان خوانمت از جان و دل تو چنین قصد دل و جان کرده‌ای یوسف عهدی کزان چاه چو سیم پوست بر من همچو زندان کرده‌ای گفتمت بردی به بازی دل ز من این خصومت باز بازان کرده‌ای چشم تو می‌گوید از تو خامشی کین چنین بازی فراوان کرده‌ای در صفات حسن خود عطار را تا که جان دارد ثناخوان کرده‌ای عطار نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/11696