هر لحظه صد جفا ز بلای تو می کشم عمریست جان من که جفای تو می کشم جور فلک نمی کشم از بهر کام خود گر می کشم برای رضای تو می کشم دانسته ام که رسم وفا نیست در بتان بیهوده انتظار وفای تو می کشم هر دم هزار ساغر خونابه از جگر بر یاد لعل روح فزای تو می کشم فرهاد و کوه کندن او را چه اعتبار عاشق منم که بار بلای تو می کشم هر شب بماه می کشم از آه صد علم بنگر چها ز شوق لقای تو می کشم در عاشقی همین نه فضولی یگانه است من هم جفای زلف دو تای تو می کشم فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116986