تو خطان را دوست می دارد دل دیوانه ام من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانه ام خضر می گویند بر سر چشمه بر دست راه قطره گویا چکیده جایی از پیمانه ام عقل را هر لحظه تکلیفیست بر من در جهان بی تکلف با عجب دیوانه همخانه ام درد دل با سایه می گویم نمی یابم جواب غالبا او را بخواب انداخته افسانه ام متصل از درد عشق و طعنه عقلم ملول می رسد هر دم جفا از خویش و از بیگانه ام تا کشیده بر گلت از سنبل مشگین نقاب می خلد صد خار هر دم بر جگر از شانه ام به که بر دارم فضولی رغبت از ملک جهان نیستم گنجی که باشد جای در ویرانه ام فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116987