ز آهم سوخت بی مهر رخت مه دوش کوکب هم بخواهد سوخت گردون گر برآرم آهی امشب هم تنم می سوخت شبها آتشی دوش از دلم سر زد که در آب عرق خود را فکند از تاب او تب هم نمی گرداند دل را غرقه گرداب زنخدانش اگر موجی نمی آمد باو از پیش غبغب هم لب از ذکر دهان دوست بستم احتیاطم بین کزین راز نهان واقف نمی خواهم شود لب هم بیارب یاربم دل داشت تسکین چون کنم یارب دمی کز ضعف تن نبود مرا یارای یارب هم چه سان گیرم عنان شهسواری را که از تندی نمی خواهد که گرد من رسد بر نعل مرکب هم فضولی از می و محبوب یکدم نیستی غافل بحمدالله که لطف طبع داری حسن مشرب هم فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116994