چیست جرم من که باز از چشم یار افتاده ام معتبر بودم ز چشم اعتبار افتاده ام مانده ام بر حال خود حیران جدا از کوی یار مبتلای غربتم دور از دیار افتاده ام گلرخان یک ره نمی بینند سوی من بلطف گر چه می دانند خوار و خاکسار افتاده ام مردمی هرگز نمی بینم چه حالست این مگر از میان مردمان من بر کنار افتاده ام رشته جان مرا افکند دوران پیچ و تاب تا بسودای سر زلف نگار افتاده ام روزگارم می کشد با صد مصیبت چون کنم صید مجروحم بدام روزگار افتاده ام بلبل عرشم فضولی منزلم گلزار قدس من درین محنت سرا بی اختیار افتاده ام فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۳۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117028