چشمی بگشا سوی من و زاری من بین در دام غم عشق گرفتاری من بین از جور و جفا مردم و آهی نکشیدم آزار رقیبان و کم آزاری من بین کردم ز رخت منع دل و مردم دیده با سوخته چند ستمکاری من بین صد جور کشیدم ز بتان ترک نکردم با اهل جفا رسم وفاداری من بین من مهر نمودم همه دم ماه و شان جور اغیاری این طائفه و یاری من بین کس را نظری بر من افتاده نیفتد در رهگذر عشق بتان خواری من بین دل را بسپردم بغم عشق فضولی با دشمن خود یاری و غمخواری من بین فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۳۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117040