شد واقف از خیال من آن مه بحال من نگذاشت فرق ضعف ز من تا خیال من بستم خیال کام دگر زآن دهن ولی کاری نکرد هیچ خیال محال من گفتم سگ توام سبب اینست غالبا کز من چنین گریخته وحشی غزال من گفتم ز رشک بر ورق لاله نقطه ایست گفتم این کنایه ایست ز رخسار و خال من بی خط سبز و زلف سیاه تو شاهدست بر روی زرد من رقم اشک آل من سر زد ز چاک سینه من آتش درون من مرغ آتشین پرم اینست بال من سودای عقل کرد فضولی مرا ملول حرفی ز عشق گوی بدفع ملال من فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۳۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117063