بدردم یارب آن بی درد درمان می کند یا نه گرفتارم بدردی چاره آن می کند یا نه زدم در رشته جان آتشی اما نمی دانم مرا این سوز شمع بزم جانان می کند یا نه باو اظهار دردی می کنم حالا نمی دانم که او رحمی بجان دردمندان می کند یا نه بتلخی جان برآمد باز پرس ای باد کآن گل رخ بشهد وصل دفع زهر هجران می کند یا نه ز آهم می گدازد سنگ و می لرزد هنوزم دل که کاری در دل آن سست پیمان می کند یا نه ندارم غیر این کامی که بر گرد سرت کردم نمی دانم بکامم چرخ دوران می کند یا نه کسی کز شربت وصلت نیابد ذوق رسوایی چه می داند که می در عقل نقصان می کند یا نه چو تیرت را کشیدم از دل مجروح دانستم که تن بی تابی در دادن جان می کند یا نه تو مست نازی از حال فضولی نیستی آگه چه می دانی که هر شب آه و افغان می کند یا نه فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117083