گر خدنگ غمزه را زین سان دمادم می زنی کشته گردد عالمی تا چشم بر هم می زنی نیست ممکن بیش ازین بیداد گر سنگین دلی بر وفاداران خود سنگ جفا کم می زنی دانه در دام بهر صید مرغی می نهی یا بقصد دل گره بر زلف پرخم می زنی این که داری در غمش ای دل صدای گریه نیست خنده بر غفلت دلهای بی غم می زنی ای که در سر ذوق جام وصل داری نیست دور گر ز مستی سنگ رد بر ساغر جم می زنی شمع شام فرقتم بگذار تا سوزم رفیق می کشم خود را اگر از منع من دم می زنی بر گزیدی از همه عالم فضولی فقر را دولتی داری که استغنا بعالم می زنی فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117093