ای دل ز خویش بگذر گر میل یار داری جر کار عشق مگزین گر عشق کار داری ای آب زندگانی می بینمت مکدر در دل مگر غباری زین خاکسار داری بر من ز تند خویی تیریست هر نگاهت برگ گلی تو اما صد نوک خار داری ای طالب سلامت بر بند راه دیده ز آن رو که بیم آفت زین رهگذار داری ساقی مکن تعلل در گردش آر ساغر تا چند تشنگان را در انتظار داری بی اختیار خواهی رفتن ز بزم عالم از کف منه پیاله تا اختیار داری از خیل نیک نامان می بینمت فضولی کز نام ننگت آید وز ننگ عار داری فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117095