ای دل! بلا بکش چو دلت مبتلای اوست خوشنود شو بدانچه مراد و رضای اوست تن در جفای او نه و از غم مدار باک کاین غصه و جفا همه عین وفای اوست قدر قدر چه داند و قاضی هر قضا آن دل که او نه قابل قدر و قضای اوست دنیی و دین برای وصالش دهیم و جان زانرو که دل ز جمله صلاحی برای اوست فوتی نمی شود اگرش جان فدا کنم چون جان بود یکی، صد از این جان فدای اوست چندین بلا ز قامت و بالای پر بلاش گر می رسد به جان بکشم چون بلای اوست راهم نمای ای دل! اگر رهبری مرا تا بگذرم از آنکه نه میل و هوای اوست بر گرد گرد دامن مردی اگر رسم جان ها بها دهم که دلم بی بهای اوست ای غم! دگر به سوی نسیمی گذر مکن کاین حجره های جان و دلش، خاصه جای اوست نسیمی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117340