ز بند زلف تو جان مرا نجات مباد دل مرا نفسی بی رخت حیات مباد ز عشق، آن که ندارد حیات لم یزلی نصیب او بجز از مردن و ممات مباد دلی که عابد بیت الحرام روی تو نیست عبادتش بجز از سؤ و سیئات مباد دوای درد دل خود به درد اگر نکنی دلا به درد دلی چون رسی دوات مباد بجز وصال تو ما را اگر مرادی هست میسرات حصولش ز ممکنات مباد چو روح ناطقه جانی کاسیر زلف تو نیست همیشه راه خلاصش ز شش جهات مباد اگرچه زلف سیاه تو لیلة الاسراست مرا جز آن شب قدر و شب برات مباد صلات و قبله من هست اگر بجز رویت چو عابد صنمم قبله و صلات مباد چو حسن روی تو درویش را زکات دهد فقیر عشق تو محروم از این زکات مباد دلی که جز رخ و زلف تو بازدش شطرنج به هر طرف که نهد رخ به غیر مات مباد اگر نه رزق حسن صورت تو می دانم نعیم جان و دل من ز طیبات مباد ز عقد زلف تو شد مشکل نسیمی حل که کار زلف تو جز حل مشکلات مباد نسیمی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117367