دلدار ما به عهد محبت وفا نکرد دل برد و رفت و هیچ دگر یاد ما نکرد می خواست تا که وعده بجای آورد ولی طالع مخالف آمد و بختم رها نکرد چشمش به تیر غمزه مرا زد بلی بلی ترک است و هیچ یار من اصلش خطا نکرد بوسی به جان ز لعل لبش خواستم نداد آن دلبر این مبایعه با ما چرا نکرد (با عاشقان یکدل و یکروی مهربان جوری دگر نماند که آن بیوفا نکرد) جان مرا که درد فراقش ز غم بسوخت لعل لبش به شربت نوشین دوا نکرد بنیاد جنگ و عربده با ما نهاد و رفت وز راه صلح باز نیامد صفا نکرد یارب ندانم آن بت نامهربان چرا بیگانه گشت و یاد من آشنا نکرد گفتم جفا و جور تو با من چراست؟ گفت: با عاشقی که دید که دلبر جفا نکرد؟ از رویش آن که گفت بپوشان نظر مرا بی دیده هیچ شرم ز روی خدا نکرد شکر خدا که هست نسیمی ز فضل حق رندی که عمر در سر زرق و ریا نکرد نسیمی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117378