بر سینه من ناوک مژگان زده ای باز در جان و دلم آتش هجران زده ای باز من در غم عشق تو همی سوزم و سازم کز حسن سراپرده سلطان زده ای باز خونابه ز چشم من بیچاره روان شد تیر دگرم بر دل و بر جان زده ای باز زان شیوه که آن نرگس جادوی تو دارد وه کز همه سویم ره ایمان زده ای باز زانروی نسیمی سر و سامان ز تو جوید کز زلف سیاهم سر و سامان زده ای باز نسیمی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117454