ما مرید پیر دیر و ساکن میخانه ایم همدم دردی کشان و ساغر و پیمانه ایم تا می صاف است و وصل یار و کنج میکده بی نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه ایم تا از روی شمع رخسار تجلی تاب دوست هر نفس در آتشی افتاده چون پروانه ایم مرغ لاهوتیم و آزاد از همه کون و مکان فارغ از سجاده و تسبیح و دام و دانه ایم باده دردانه است و دریا خانه خمار ما چون صدف در قعر دریا طالب دردانه ایم هرکسی در عاشقی افسانه ای گویند و ما ایمن از گفت و شنود و قصه و افسانه ایم ذره وار از هستی خود گشته بی نام و نشان در هوای مهر خورشید رخ جانانه ایم با قبای کهنه فقر و کلاه مفلسی فارغ البال از لباس و افسر شاهانه ایم نیست ای دلبر نسیمی را سر و سودای عقل تا سر زلف تو زنجیر است، ما دیوانه ایم نسیمی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117493