نه طاقتی که بماند دل من از طلبش
نه جرئتی که شود تن روانه در عقبش
شبی به بستر من خفته بود و جان مرا
نبود جرئت یکبوسه از دو لعل لبش
چرا روی ز پی او دلا بدین جرئت
مگر تو غافلی از صلح و قهر بی سببش
نمود دعوی جرئت بعاشقی فرهاد
که عشق کوفت سرش را بسنگ و گردابش
مشو دلیر بشیرین زبانی خوبان
که هست خنده شیر از فزونی غضبش
ادیب الممالک : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۷ - غزل ناتمام
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/117947