در مشهد کویت آمده بود سرمست دی از خمار باده مادر زن خویش را گرفت او چون توپ بیاری عراده نیمی چو ز شب گذشت دیدم کامد به سرای رو گشاده این بنده ز جای جسته گفتم ای قوم دیگر چه روی داده گفتند قلی ز عشق لیلی در مضج قیس رو نهاده گفتم بزنید آقلی را کاین پای غلط بجا نهاده دستش شکنید و مغز کوبید تا برگردد ازین اراده یک چند تن از ملازمانم دیدم که برویش اوفتاده بیچاره بریز چوب ایشان می خواند عدیله و شهاده این نص حدیث و صدق محض است باور منما ازین زیاده ادیب الممالک : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/117995