دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی بار لبو نهاده پشت دراز گوشی می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی طفلان پی چغندر باجهد و سرعت اندر چون صوفئی قلندر دنبال دیگجوشی ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد خان اندر او نشسته باکر و فرو جوشی چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی دستار باده نوشی است در بزم می فروشی پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر نه شانه ای و پشتی نه گردنی و نه دوشی ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند با جابری ذلیلی با ناطقی خموشی مسکین الاغ می گفت ای پیر بیمروت دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت ایکاش جای من بود یک استر چموشی ادیب الممالک : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118004