سپیده چو زد دامن چرخ چاک پر از سیم و زر گشت دامان خاک بت من ز بحر تقارب کشید به گوش خرد گوهری تابناک فعولن فعولن فعلون فعول بخوان ای پریچهره روحی فداک سیامک مجرد اشو هست پاک چمی معنوی دان و زمیاد خاک نمشته عقیده نمیر ای شرح قرار است هر نیز و عیب است آک فراتین کلام شهادت بود فره و هر روح خوش تابناک وکالت بود «برگماری » ولیک تو کنگاش دان مشورت بیم باک هم آواز و همداستان متفق فدا برخی انبازی است اشتراک بود شرط پیغون و ورفان شفیع می و عنبر و مشک ناویژه تاک سرک حصبه بوشاسب دان احتلام صدائی که از خفته آید خراک کجسته است ملعون و برموته، چیز جهانه ز شاخ درختان شتراک توسک است در پارسی باقلا قدید است و انسان و خشکیده کاک کمسته بتازی بود لااقل همان خواربار است اندک خوراک سماروغ را قارج گویند لیک ابوزینه جز تخم مرغ است هاک چو داماد انوشه عروسش بیوک شبین شاه بالا کرایه سلاک بود مهر خوان منصب و ماژ عیش ادک فرج زن دان جزیره اداک خرابات ماخور بود یا لهر چو بوزه فقاع است و طوفان کلاک بود سنسن الکن سخنور فصیح تگه تیس دان قوچ جنگی است راک بتاریخ مرداس شد مار دوش ولی نام ضحاک شد اژدهاک ادیب الممالک : دیوان اشعار : فرهنگ پارسی : شمارهٔ ۴ - بند چهارم گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118434