آمد سحر به پرسش من یار با رقیب یا من زرشک جان دهم امروز، یا رقیب از خون من که کشته شدم، پیش از او گرفت ز آن پیشتر که کشته شود خون بها رقیب! ای بی وفا، بس است جفا از خدا بترس تا چند بینم از تو جفا من، وفا رقیب! زارم بکش برو، که ببیند چو کشته ام؛ ناید ز بیم جان دگرت از قفا رقیب! چون پایمال رشکم، از این بزم رفتنم بهتر به بزم تا ننهاده است پا رقیب! بیگانه، بایدم ز تو ناآشنا شدن زان پیشتر که با تو شود آشنا رقیب مردم ز بدگمانی دل، گیرم ای پری هم پاکدامنی تو و هم پارسا رقیب! از کوی یار آذر اگر می روی برو آگه ز خواری تو نگشته است تا رقیب! آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118667