پیش عذار تو، مه جمال ندارد پیش قدت، سرو اعتدال ندارد هست دو تابنده رخ، چو مهر و چو ماهت مهر پی خط و مه جمال ندارد شرم ز قتلم مکن، که کشتن عاشق هست گناهی، که انفعال ندارد در شکن دام او، ز بیم رهایی رشک به مرغی برم، که بال ندارد درد چه گویی، بآنکه درد ندارد؟! حال چه جویی، از آنکه حال ندارد؟! آه که تا تشنه ی کام عشق نمیرد راه به سرچشمه ی وصال ندارد غیر تو آذر که در خیال وصالی هیچ کس اندیشه ی محال ندارد! آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118707