قاصد، از ننگ زمن نامه به جایی نبرد
ور برد، نام چو من بی سر و پایی نبرد!
حال آن بنده چه باشد، که چو آزاد شود
جز در خواجه ی خود، راه به جایی نبرد
غیر افتد به گمان، کز پی دلجویی اوست
چو به جورم کشد و نام خطایی نبرد
نام من برد، ندانم ز غضب یا کرم است؟!
ز آنکه شاهی به عبث نام گدایی نبرد!
می رود از همه کس قاصد و من می گویم
که پیامی ز منش غیر دعایی نبرد
نبرم از تو شکایت به کسی جز تو که دوست
گله ی دوست به جز دوست به جایی نبرد
غیر آذر، که ز غم مرد و ازو شکوه نکرد
دگر آن به که کسی نام وفایی نبرد
آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/118710