شراب شوق تو ما را چو در گلو ریزند پیاله کاش گذارند و با سبو ریزند بس است ظلم اسیران، بترس از آن ساعت که اشک حسرتی از دیده ها فرو ریزند مرا که خون دل آخر ز دیده خواهد ریخت بتان شهر بشمشیر ناز گو ریزند بگلرخان ستمگر برم شکایت دل بود که تیغ برآرند و خون او ریزند بغیر عشق ز آذر نشان نماند اگر بنای هستیش از یکدگر فرو ریزند آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118732