دوشم، به اهل بزم سر گفتگو نبود من در خمار بودم و، می در سبو نبود پرسید: در دل تو ندانم چه آرزوست؟! غافل که در دلم بجز این آرزو نبود! جرم سگ تو نیست، گرت شب نبرد خواب او را مکش، که ناله ی من بود، ازو نبود! دوش آمدم که پای تو بوسم، ز بیم غیر راهی بخلوت توام از هیچ سو نبود میخوردم از فراق تو خون دوش وقت مرگ یعنی که بیتو آب خوشم در گلو نبود قاصد بگو: ز دوریت آذر سپرد جان ور گوید: از منش گله یی بود، گو نبود! آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118746